داستان ما مسلمان های این کره خاکی، داستان یک خانواده پر جمعیت است که بچه هایش در کودکی از نعمت دیدار والدینشان محروم شدند و یک دلال بی رحم هر کدام را به یتیم خانه ای سپرد یا به خانواده ای بخشید. هر کدام را به گوشه ای از دنیا.

به مرور زمان، بچه ها که حالا هر کدام سالها و ماه ها از هم فاصله داشتند والدین را فراموش کردند و این باور را پذیرفتند که گویا محکومند به گذشته ای که به یادش نیاورند.

روزهای سخت دور از خانه. روزهایی که هر کجا رسیدند به آن ها گفتند «معلوم نیست از کجا آمده اید! پشتتان کیست؟ تبارتان کیست؟» روزهایی که اگر کسی به یکی از اعضای خانواده زور می‌گفت. کسی نبود پشتشان درآید. مگر خانواده ای که از هم پاچیده می‌توانست پشتوانه باشد؟

روزهای سخت جدایی اما یکی از اعضای خانواده را به این وادار کرد که ببیند واقعا قرار است اینقدر بی کس و کار بماند؟

خاطرات محو در ذهنش می‌گفت او یک زمان خانواده ای پر جمعیت داشته. خانواده ای که پشت هم بوده. او نمی توانست این خاطرات محو را انکار کند برای همین آنقدر گشت تا توانست ردی از خانواده ی افسانه ای خود پیدا کند.

او فهمید آنقدر هاهم که فکر می‌کرده از اعضای خانواده دور نبوده. از شر ناپدری و نامادری که خلاص شد. افتاد به صدا ها و برادر ها. اما راه خیلی سخت بود. آدمیزاد گاهی خاک حاصل خیزی برای کشت یک باور است و اگر حواست نباشد باور غلط، خیلی زود درونت ریشه میگیرد. در وجود بعضی از اعضای خانواده این باور ریشه دوانده بود «ما خانواده ای نداریم!».

خیلی طول کشید تا عضو بیدار شده توانست بعضی اعضای دیگر خانواده را متقاعد کند که آن ها یک خانواده هستند و اگر دست به دست هم بدهند، خاطرات سیاه گذشته محال است دیگر جرات برگشت را به خودشان بدهند.

بعضی برادر ها و خواهرها خانواده را پیدا کردند اما بعضی دیگر نتوانستند پندار بی کس بودن را در وجود خود بخشکانند.

اعضای دور هم جمع شده قول دادند تا دیگر اعضای خانواده را از هر کجای دنیا هم که شده پیدا کنند. آن ها امید داشتند پدر روزی به خانه بر میگردد و وقتی که او برگشت، همه اعضای خانواده باید دور هم جمع باشند.

آن ها اعتقاد داشتند، پدر وقتی که برگردد دیگر هیچ کس نمی تواند به خانواده زور بگوید.

پدر وقتی برگردد به ما بچه ها افتخار می‌کند.

به مایی که وقتی او نبود، خانواده را رها نکردیم.

به ما که همیشه منتظرش ماندیم.

اعضای دور هم جمع شده هنوز از صبح تا غروب به همه جهت ها فریاد میزنند:

«برادر ها! خواهر ها! بگردید! پدر منتظر ماست!»





پ ن:

این سیل بعضی برادرها و خواهرنمان را به ما برگرداند.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

پایه تندیس چوبی / لوح تقدیر /شیلد و ... حسینیه علی ابن موسی الرضا(ع) مشهدالکوبه turkgasht فروشگاه پوشاک کالا دانلود آهنگ جدید Joshua جواب سوالات درسهایی از قرآن پنجره نسیم مطالب پزشکی مینو رایانه